-
شلم شوربای مغزم
دوشنبه 10 آبان 1400 20:00
نقطه محوی که به آن خیره شده ای، بزرگ میشود و حجم می گیرد. از چشمت وارد و به سمت گیجگاه و آهیانه ات هجوم می برد. مغزت پر می شود. پر از حجم سیاه بی معنی، برای گرفتن انتقام ساییده شدنش توسط نگاهت.و تو همچنان خیره ای و این سیاهی تو را خواهد بلعید. مغزم هجوم خلا و صدا ها را تاب نمی اورد. جا برای افکارم نیست. ناخوداگاه آنها...
-
بر حذر باش
دوشنبه 3 آبان 1400 21:34
# یک توصیه فوق جدی از ادم هایی که دنبال تقلید از بقیه هستن متنفر باش. اینا همیشه میخوان که یه نسخه تکراری و حال به هم زن از بقیه باشی و ترسو ترین هستند. هیچ وقت مشتاق کشف کردن تو نیستن. همیشه تو رو یکی میبینند مثل بقیه و اگه متفاوت باشی یه پارچه سیاه هم شده می کشند رو سرت که شبیه بقیه بشی. همیشه در حال مقایسه تو با...
-
او گمشده است
جمعه 30 مهر 1400 14:17
و دچار خلا بیخیالی ذهنی شده ام. اسمی که خودم انتخاب کرده ام. بگذارید بیشتر ان را به شما بشناسانم. حالتی از سر بودن است. حالتی که در ان اب انگار درست بالای سرت هست و تمام منافذ تنفسی ات گرفته شده است اما تو حتی دست و پا هم نمیزنی تا خودت را نجات بدهی. گویا این فشار اب را روحت حس نمیکند و ذهنت ان را پاک میکند. مسائل...
-
خشم
سهشنبه 20 مهر 1400 20:56
خشم منزجر کننده ترین حس انسان. حسی که میپیچه به دور بقیه حس ها و اون ها رو پنهان میکنه. گاهی وقتا حس میکنیم از کسی متنفر هستیم ولی بعدا متوجه میشیم که ما فقط ازش خشمگین بودیم و این حس عصبانیت حتی اجازه نمیداد حس درونی خودمون رو درک کنیم. وقتی از کسی عصبانی هستید خشمتون رو از بین ببرید. اون فرد رو تنبیه کنید، انتقال...
-
نیست
پنجشنبه 8 مهر 1400 19:30
زیادی نیست و نابود هستم؟ مگه نه؟ شاید اومدم یه شرح حال درست حسابی نوشتم البته وقتی که خودمم حال خودم رو فهمیدم بلاتکلیفی و خود درگیری بد دردیه مگه نه؟ خوبه که وبلاگ هست بی حاشیه و امن
-
فک سنگینم
یکشنبه 4 مهر 1400 21:59
در این دو روز یک چیز را فهمیدم و ان این است که من به درد معاشرت با همکلاسی هایم نمیخورم. من اصلا به درد این نسل نمیخورم. من باید با یک فرد دهه پنجاه یا شصت معاشرت داشته باشم و با او فروغی گوش دهم. ساعت هشت صبح توانایی صحبت کردن با انسان ها را در خود نمیبینم. میترسم اگر فکم را باز کنم چانه ام سنگینی کند و بر زمین...
-
دال و ذال و رِ، روسری قشنگ داری
پنجشنبه 1 مهر 1400 19:22
پرتقال جان توجه کردی بوی ماه مدرسه هم نمیاد. این بو تا اخر دبستان بینی رو نوازش میکرد. بعد از اون دیگه ذوقی وجود نداشت. روزای سرد زمستون که لباس فرم ابی رو میپوشیدیم و از کوچه دراز پر از برف می گذشتیم و وسط راه میگفتند مدرسه ها تعطیل است؛ برگردید و ما برف های ذوق در دلمان شروع به رقصیدن میکردند. در راه مدرسه شروع به...
-
مبتلا به سندروم رخت شویی در دل
دوشنبه 29 شهریور 1400 22:52
تقریبا همه چیز به حالت خنثی درامده. نمی دانم چه شده. مشکلات حل نشده اند اما انگار در من دریای پر تلاطمی ارام گرفته است. کار فرساینده است و فرصت تکرار افکار منتهی به بن بست را نمی دهد. گاهی شب ها دچار سندروم رخت شویی در دل میشوم. سعی میکنم به اینده فکر نکنم. اینده نامعلوم است و معلوم، هر این دو مرا به شدت میترساند....
-
زیرا که مردگان این سال عاشق ترین زندگان بودند
چهارشنبه 17 شهریور 1400 12:02
“اشک رازی ست لبخند رازی ست عشق رازی ست اشک آن شب لبخند عشقم بود. قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی... من درد مشترکم مرا فریاد کن. درخت با جنگل سخن می گوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن می گویم نامت را به من بگو دستت را به من بده حرفت را...
-
درونم اندرونم را خورده
سهشنبه 9 شهریور 1400 22:43
مادر من آدم نادیده گرفتن است. مثلا می داند داری از ناراحتی گوشتت را می کنی اما از ترس اعتراضت نمی پرسد که چه شده؟ او از شهر انکار است از انها که هی می گویند مگر چه شده؟ چرا جو می دهی؟ تو همه چیز را بزرگ و پیچیده میکنی. همینطور خودش را به کوچه علی چپ می زند. او دلخوشی های گول زنک خودش را دارد:))))) غروب داشتم پلک ها...
-
کاش شهریور اخریش باشه
جمعه 5 شهریور 1400 01:04
مرحله پذیرش خیلی ترسناکه، البته پذیرش که نادیده گرفتن. مادرم چند روز قبل گفت: تو زورت که به چیزی نمی رسد میگویی خب میگی چیکار کنم! حالا هم زورم نمیرسد. همان ماجرای تکراری مجسمه عجز است که بارها تعریفش کردهام. زمان برایم دیگر مهم نیست. هر چقدر سریع تر بگذرد بهتر است. بیشتر شستن ظرف ها را کش میدهم و فکر میکنم. بیشتر...
-
شرقی غمگین
شنبه 23 مرداد 1400 00:41
فکر کنم فرشتگان خدا در حال کاشت تخم غم در سینه هامان شروع به شوخی و شیطنت کرده اند و بالهایشان را به هم کوبیده اند و از سر حواس پرتی غم های بیشتری را در شرق کاشته اند. ای شرق غمگین من، ای محزون مظلوم که اولین میدان تاخت و تاز وحشی ها بوده ای. تنت سبز بوده است اما روحت زخم، مردمت که ارام به سختی ها پناهنده شده اند....
-
جو باران گرفت مرا
چهارشنبه 13 مرداد 1400 23:51
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم. هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود. کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد. هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت. من به اندازه یک ابر دلم میگیرد وقتی از پنجره میبینم حوری _دختر بالغ همسایه_ پای کمیاب ترین نارون روی زمین فقه میخواند. #سهراب_سپهری...
-
زبان شعر
جمعه 1 مرداد 1400 02:09
میخواهی به انحنای تو در بیایم فقط برایم شعر بخوان. شعر را بفهم، شعر را بدان و با یک بیت همه چیز را خلاصه کن. از شهریار بخوان، حیدر بابا بخوان، بگذار مصراعی را بخوانم و تو ان را ادامه بده همین مرا برای لحظه ای دلخوش میکند
-
نصیب ما از زندگی
دوشنبه 28 تیر 1400 01:51
خودکشی کرده بعد مرگ اتفاقات جالبی میفته؛ بخصوص اگه فرد جوون بوده باشه و اینقدر پر حاشیه. همه در مرحله اول با شنیدنش شکه میشن و حسی به درد نخور به اسم ترحم از اعماق وجودشون سر در میاورد. بعد از مرحله شک نوبت به مرحله کنکاش میرسد. پچ پچ پچ چرا اینطوری شده؟ مشکلش چی بود؟ چرا با کسی مشکلش رو در میون نذاشت؟ بعد از کنکاش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 تیر 1400 21:45
وجودم برای همه دردسر ساز شده مادرم به حرفام گوش نمیده. اعضای خانواده بخاطر من با همدیگه درگیرن. بیشتر از چیزی که باید دارم همه رو اذیت میکنم. نباید دیگه حرفی بزنم، نباید دیگه دیگران رو بخاطر خودم ناراحت کنم. چقدر کسی رو ندارم که باهاش حرف بزنم. من یه غریبه نمیخوام من یکی رو میخوام که از عمق فاجعه خبر داشته باشه دوست...
-
عنوانا هم چرتن
دوشنبه 14 تیر 1400 02:20
قسمت سختش اینجاست که میدونی قراره اتفاقات بد تر از این هم باشه. و تو همچنان این بدبختی رو تحمل میکنی و از سر میگذرونی و بعدی میاد و بعدی
-
برخی انسان ها پاداش اند
پنجشنبه 3 تیر 1400 19:54
پاداش، جزای هر کسی در قبال لیاقتش. و خب پاداش من در زندگی چند نفر هستند. البته نمیدانم به کدامین لیاقت خواهرم، زنی شوخ، زیبا، مهربان و دوست داشتنی وَ وَ وَ خیلی صفات مثبت دیگر. فکر کنم این موجود نرم دوست داشتنی پاداش یکی از کارهای خوب من در زندگی قبلی بوده است. شاید پاداش میخ بودنم برای صندلی ننوی زنی با قهوه ای سرد...
-
I'm a joke to God
شنبه 22 خرداد 1400 21:43
گاهی وقت ها به بی ربط ترین ادم ها در زندگی وصل میشویم. کسانی که اگر اندازه یک کاهدان انها را زیر و رو کنیم، به اندازه یک سر سوزن هم به نقاط مشترک نمیرسیم. کنار این ادم ها ذره ای فهمیده نمیشویم. جهانمان شبیه یکدیگر نیست. حرف ها همچون زباله هایی در زیر فرش دلمان انباشته میشوند و وقتی به خودمان می اییم میبینیم که چقدر...
-
مادرانه
شنبه 15 خرداد 1400 13:11
ظهر مادرم برای اولین بار موهایم را شانه کرد. وقتی داشت شانه قرمز زشتم را به دست می گرفت، گفت: من تا حالا اصلا موهای شما رو شونه نکردم. و سفت و سخت شانه را بر روی موهایم کشید. خواستم بگویم: مگر غصه تو را لحظه ای رها میکرد تا به فکر چند شوید روی سرمان باشی، مگر سختی ها لحظه ای تو را به حال خودت می گذاشتند مادر من، مگر...
-
امتحان
سهشنبه 11 خرداد 1400 19:50
فردا امتحان سیستم عامل پیشرفته، برنامه نویسی مقدماتی vb.net و نرم افزار اداری تکمیلی دارم. هر سه تاش با هم و نه الگوریتم بلدم نه کدنویسی نه توابع نه فلوچارت، رویه رویدا و آرگومان، کی داون، کی پرس، بای ول، بال رف و... هیچی دیگه اومدم استرسم رو باهاتون شریک شم. واییییی اگه بگه یه کد بنویس با فراخوانی مرجع با ارگومان...
-
خاک ما را میفهمد
دوشنبه 10 خرداد 1400 01:00
همه ما در دستان کسانی حرام میشویم که ما را بلد نیستند. نه سکوتمان را بلدند معنا کنند نه چشم ها و نه خنده هایمان را. کسانی که پیچ و خم ما را هیچ وقت نخواهند شناخت و ما حرام خواهیم شد. روحمان به ارامی در زیر دندان های یکدیگر خرد خواهد شد و انزوا تنها انتخاب ما میشود. البته اینجا مقصود مظلوم نمایی نیست که ای داد و فغان...
-
دیوانه تر شدم
پنجشنبه 6 خرداد 1400 21:56
چون وی بسی ناراحت و خسته است و به اهنگ پناه برده پ.ن: دیگه حتی کلمات هم یاری نمیکنن اون قسمت خیال پرداز ذهنم عین الکل پریده، نمیتونم با کلمات اونقدر که باید بازی کنم پس وقتی نمیتونم بنویسم به اهنگا پناه میبرم رو لینک کلیک کنید
-
طعم گسی که در دهان خواهد ماند
یکشنبه 2 خرداد 1400 13:12
پدر بزرگم مرد بد اخلاقی بود، هنوز هم هست. از وقتی که یادم می اید غرغرو بود و فحاش. از ان مردهای سنتی سنگدل با افکار مومیایی شده. زبان تلخ و گزنده ای داشت. ساعت ها به صورت با ان حالت زشت نگاهش چپکی نگاه میکرد و چشم غره میرفت. نمازش، اه چقدر از صدایش که موقع نماز خواندن پس کله اش می انداخت متنفر بودم ، از وضوهایی که...
-
من منفور
جمعه 31 اردیبهشت 1400 00:13
تنها مشکلی که وجود داره منم دلیل ناراحتی و خشم ادما چقدر نفرت انگیزم چقدر ادما رو ناراحت میکنم چقدر این لحظه میخوام دیگه نباشم چقدر همه رو خسته کردم به قولی: من خود بلای خویشم از خود کجا گریزم دارم روح ادما رو تموم میکنم دارم تموم میشم با پنج ماه قبلم زمین تا اسمونم چقدر منفورم چقدر حال به هم زنم
-
مغز فروشی خسته هستم
سهشنبه 28 اردیبهشت 1400 00:57
جایی خوانده بودم، چه کسی میداند من در این لحظه در کدام طبقه جهندم تقاص پس میدهم حتی دقیق هم نمیدانم این جمله بود یا نه در این لحظه که شب است و همه خواب اند واقعا چه کسی میفهمد که دیگری چه میکشد هیچی واقعا هیچی ادم ها باید ذهن خود، ذهن مزخرف پیچیده خود را چند شب به هم قرض بدهند لااقل این معاوضه تنها راه است،تنها راه...
-
دلخوشی ها
شنبه 25 اردیبهشت 1400 23:31
اتفاقای کوچیکی در زندگی هست که با تمام ریز بودنشان گاهی چاله های روحمان را پر میکنند. اتفاق هایی که گرد و خاک دلخوشی را بر دل مینشانند. یک تبسم آنی... این اتفاق میتواند یک اهنگ باشد. اهنگی که گوش دادن صد باره به ان هم دل را نمیزند. میتواند کتاب شعر سبزم باشد درمیان انبوه کتاب های درسی. یا افتابی باشد که از درز پنجره...
-
نوشته های اخیر
دوشنبه 20 اردیبهشت 1400 00:08
الان داشتم نوشته های اخیر وبلاگ را میخواندم در انتهای همه انها ابراز نفرت کرده ام و این نشان دهنده اینه که اوضاع چقدر در هم پیچیده یعنی بیشتر خودم با خودم درگیرم و به خواننده چقدر حس بد میدم متاسفم واقعا شرمنده بخاطر این حجم حال بدی که با کلماتم بهتون تزریق میکنم واقعا نمیخوام حال ادما رو بد کنم یا منو به چشم یک گوشت...
-
صورتکهایم
شنبه 11 اردیبهشت 1400 03:18
من چهره های متفاوتی دارم. صورتک ها مضحکی که میتوانم انها را ساعت ها بر صورتم نگه دارم. صورتک هایی که گاهی خود را نگران نشان میدهند و گاهی خود را عاشق و گاهی دلواپس و... ولی هیچ کدام این ها من نیستم. من زیر انبوهی از شخصیت ها پنهانم و اکثرا هم یک لبخند مسخره تر از خطوط کج و معوج ماسک هایم بر لب دارم. من میتوانم صورتک...
-
از مرگ تو چه می ماند
سهشنبه 7 اردیبهشت 1400 02:09
من نه ظالمم و نه قلبی از سنگ در سینه دارم من فقط از مرگ تو ناراحت نمیشوم به جای شماتت من از خودت بپرس که چرا منی با این حجم پفکی بودن احساسات از نبودن یک ادم ناراحت نمیشوم نبودن تو هیچ اسیبی به احساسات من نمیزند متاسفم که این را میگویم اما غیب شدن گربهی زشت حیاطمان من را بیشتر به فکر وامیدارد تا نبود تو. فوقش دلم...