ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
تقریبا همه چیز به حالت خنثی درامده. نمی دانم چه شده. مشکلات حل نشده اند اما انگار در من دریای پر تلاطمی ارام گرفته است.
کار فرساینده است و فرصت تکرار افکار منتهی به بن بست را نمی دهد. گاهی شب ها دچار سندروم رخت شویی در دل میشوم. سعی میکنم به اینده فکر نکنم. اینده نامعلوم است و معلوم، هر این دو مرا به شدت میترساند. پاییز هم که در راه است و این زنگ خطر بزرگی است برای من، برای منی که فکر میکردم تا پاییز باید از بند ازاد شوم.
سزن هم که وقت و بی وقت میخواند. به صدایش موقع خواب عادت کرده ام. خوش به حال گوش هایم، من به خواب میروم و انها سزن میشنوند.
موهایم چند رنگه ام هی گره می افتادند و موقع شانه کردن قر و قمیش می امدند و هی گره بر گره رابطه شانه شدن می افزودند. من هم بنده این ادا و اطفار ها نیستم. پس در یک ظهر گرم بعد کار موهام را به قتل رساندم و دو روز بعدش یعنی امروز دوباره قیچی صدای موهایم را در اورد. این بسیاز شبیه ماجرای خستگی و دل کندن است. اولش هی ادامه میدهی، مراقبت میکنی، زخم ها را ترمیم و گره ها را باز میکنی و بعد دیگر می ایستی و همه چیز را تمام میکنی و بعد تمام شدن، دور انداختن دوباره راحت تر میشود.
گفته ام که من هیچ وقت ادم مظلوم داستان نبوده ام؟ حداقل نه در طی تقریبا یک سال اخیر. میدانید؛ بحث سر داشتن قدرت است. اگر قدرت داشتی و اسیبی نزدی این به معنی خوب بودن توست وگرنه هیچ مظلومی که نمیتواند بد باشد. بحث سر داشتن فرصت بدی کردن است.
.
.
.
راستی حسی که این روزها گاهی گوشه چشمانم را بر روی خود متوقف میکند این است که آیا پدرم آدم نجیبی هست؟
آذر چه با صراحت گفته بود. او گفت پدرم آدم نجیبی بود.
این اطمینان در کلام را کاش حداقل داشتم.
ممنون از گل ها