"مرغآمین"

"مرغآمین"

فکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا ابد شنیده خواهد شد
"مرغآمین"

"مرغآمین"

فکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا ابد شنیده خواهد شد

سال جدید خود را چگونه شروع کردید؟؟؟؟؟؟///////

دوست دارم بنویسم مثل قبل،حتی اگر افسرده نویسی باشد. اما افسوس که نمیشود. سردرگمم و سرگردان . حوصله کتاب جدید خواندن را ندارم اما تاجایی که توانسته ام کتاب های تکراری خوانده ام. از اول شروع نکرده ام. صفحه ای را شانسی باز و شروع به خواندن کرده ام بدون اینکه هیجان و کنجکاوی رسیدن به انتهای داستان را داشته باشم. نهایت ده صفحه خوانده و کتاب را بسته ام. شعر خوانده ام اما چه بیهوده شعر هایی،شعر هایی که ذره ای نتواند حال من را در ابعاد کلمه بگنجاند به چه دردی میخورد؟ با ادم ها حرف زده ام گاهی اما فقط حرف. مگر میشود با رجاله ها انطور که باید حرف زد؟   گاهی سکوت کرده ام و گاهی مدارا. اما از بحث و نافرمانی خبری نیست. یاد گرفته ام حتی اگر گفتند از اسمان گوسفند میبارد به احترام حماقتشان سکوت کنم و سر تعظیم فرود اورم. برای خود که کاری نمیتوانم بکنم. تصمیم با خودش است. برود همین لابه لایم گم و گور شود فقط صدایش را نشنوم. صدای مسخره و سرزنشگرش را که من را سخت به سخره میگیرد. کاش او هم مثل من رام و مطیع میشد و با من کمی مدارا میکرد.

بارها بلند شده  و در جلوی ایینه موهای ژولیده ام را چنگ زده  و بی ملاحظه شانه کردمشان. چهره ه ام را هر لحظه با لوازم ارایشی به حالت جدیدی در اوردم. یک بار لپ ها سرخ و گلی یک بار لب ها سیاه و کلفت .  افکار مردم در فضای مجازی را خواندم. از ست شدن لباس فلان بازیگر تا اعدام فلان خواننده خوانده ام  در حالی که برایم هیچ اهمیتی نداشت و خب به من چه ای در دلم نثار خودم کرده ام. گاهی خوابیده و بیدار شده ام. روزی 4 ساعت  و روزی را کلا به خواب گذرانده ام. بیرون رفته ام در خانه خزیده ام. مردم را دیدم. چند روزی را هم به تنهایی گذراندم. سزن گوش داده ام. ادمهایی را بوسیده ام به رویشان لبخند زده ام. نقاشی کشیده ام و  مارمولکی را هنگام گرفتن  به خطا دمش را کنده ام. از ماه و شکوفه ها عکس گرفته ام  و جزوه نوشته ام و هزاران کار بیهوده و بیربط به هم انجام دادم اما..................................................................................

از اینده متنفرم 

متنفر

امروز خاک زنی را که چشمان سیاه زیبایی داشت در برگرفت. 

صدایی میگوید ننم لای لای. یری بوش قالان ننم لای لای. 

صدا وقتی میخواهد جمع را ساکت کند، قران می خواند و وقتی میبیند سوز مجلس خوابیده از جای خالی مادر می نالد و شیون ها بالا میگیرد. ای

اینجا از چشم انتظاری  مادری میگویند که پسرش را ندید و رفت. از کسی که لحظه مرگ در بیمارستان، نیمه شب تنها بود. 

کسی که با نه فرزند و یک شوهر تا اخر عمر تنها بود. 

گریه؟  گفته ام که انطور که باید مهربان نبود. بیشتر به تنهایی یک انسان، یک رنج کشیده فکر میکنم. به این زندگی بیهوده. بیشتر غمگینم تا گریان.


هر چیزی را بتوانم فراموش کنم دست ها و چشم های شیاهش را نمیتوانم. 

خدافظ آبا


از مرگ تو جز درد مگر میماند 

جز واژه برگرد مگر میماند

اذر

دختر ابستن شکوفه ها



اقای فروغی دوست داشتنی اینجا نه بوی عید می اید نه بوی کاغذ رنگی و نه بوی  یاس جانماز ترمه مادر بزرگ. اینجا زمستان از سر میشود اما تمام نه، سردی زمستان به بهار هم سرایت کرده. دیگر بهار هم  شکوفه ای نمیزند. خستگی ها را هم که نگو مانند چرکی هستند که بر دل نشسته اند با هزاران مصیبت هم از لای روح پاک نمیشوند. اینجا دلخوشی های کوچک هم پوسیده اند تو از شادی شکستن قلک پول میگویی؟  تو از ان حس شیرین و ملس پر از تشویش کودکی میگویی؟ اینجا همه مردم عبوس اند برق کفش جفت شده تو گنجه ها هم انها را خوشحال نمیکند. دیگر خبری از ترس ناتموم گذاشتن جریمه ها عید مدرسه هم نیست. همه چیز رو به زوال رفته. حتی خبری از مدرسه نیست که بخواهند جریمه هم بدهند. اینجا دل ها بیشتر برای گذشته تنگ میشوند بجای اینکه به امید اینده گرم بشوند.  اینجا  همه مانند تو مثل لاکپشت در خودشان گوشه ای گرفته و نسشته اند. 

در طول سال، در بهار تا زمستان فرشی از جنازه ها بر زمین پهن شده است. هر کسی داغدار یکی است. کمر مردم عادی در زیر فشار های اقتصادی همچون کمانی خمیده است. دلخوشی های کوچک پرزده اند و هر کس در کوچه و خیابان از دیگری بی دلیل شاکی است و حواس مردم کمتر به یکدیگر است هر کس با خودش در یک انفرادی به سر میبرد. 

هیچ چیز امروز به یک روزی که قرار است دیروز عید شود نمیماند.  اما دخترک من دارد پوست می اندازد. از سیاه دارد به سبز میرود و موهایش شکوفه داده مطمئنم میوه هایش خوشمزه خواهد شد. دخترک سبزم  ماهی های قلبش را در دریا میریزد تا حداقل انها  ازاد و رها شنا کنند و گاهی سر از آب در اورده و به ادمیان نگاهی بیندازند و باز به پیچ و تاب خود در لای موج ها ادامه دهند. باد... و امان از باد که همه جا سرک میکشد و موج و مو و دامن را بر هم میپیچاند این فرزند ناخلف طبیعت.

و در اخر هم گونه های دخترکم که ابستن سرخ ترین انار ها و سیب های سرخ پاییزی است. ابروانش که از قاجار مانده، ابرو های به هم پیوسته کمانی.  

دخترکم دختر طبیعت است. دارد به فصل بلوغ سبز شدن و شکوفه دادن میرسد.


پ.ن: بزنید رو تصویر و اهنگ رو گوش کنید.

 تصویر رو تو نرم افزار ایلیستریتور طراحی کردم. 

امسال منهای کرونا و محدودیت ها و فشار های اقتصادی واقعا سال سختی بود برام. اتفاق هایی که افتاد مسیر زندگیم رو تغییر داد. اتفاقای وحشتناک که هنوزم تمومی ندارن. برای عید شور و شوقی ندارم و حتی امیدی هم ندارم. گرد زمان داره رو مشکلات میشینه و اونا رو هم  بیشتر تو جاشون محکم و ثابت میکنه.

نمیدونم...

قرار نبود اینجوری بشه. 

اما امیدوارم برای شما خواننده عزیز این سال به شادی باشه به طوری که وقتی سال بعد به 12 ماه گذشتت داری نگاه میندازی فقط لبخند رضایت رو لبت بشینه.

همین


گربه صفت؟

همه از دوست داشتن و طرد شدن میگویند و فغان میکشند و یکی در گوشه ای جامه میدرد و دیگری دارد در اتش عشق جزغاله میشود و دیگری سر به دشت و بیابان گذاشته است و این میان که تلفات داده میشود معشوقی را تعریف میکنند که ظالمی بت پرست است که نگریستن در چشمانش حیات میبخشد و از دندانش خون عاشقان مظلوم و معصوم قطره قطره بر زمین میچکد. اما هیچ کس از درد عمیق دوست نداشتن سخن نمیگوید. هیچ کس از زنی که موهایش را میبافد تا گیر چنگال های بیرحم عاشق نشود نمیگوید. اینجا کسی که عاشق است همیشه زیبا تصویر شده اما کسی از ناله های معشوق که دارد تلخی دوست نداشتن را تجربه میکند خبر نمیدهد . دوست نداشتن چگونه است بگذارید کمی یه جزئیات بپردازیم در این حس کمتر شناخته شده فرد قلب کوچکی دارد که وقتی میخواهد معشوق را در ان جای دهد قلب کوچک به معنای واقعی کلمه جان میدهد و از فرط این تحمیل به سوی ترکیدن میدود. نفرتی بی دلیل سراسر وجود معشوق را میگیرد به طوری که هر لمس و صدایی از سوی عاشق را پس میزند. در اینجا فرد ساکت و در خود فرو رفته تر میشود و ماری زهراگین بر افکارش چمبره میزند و هی زهری را تزریق میکند و روح فرتوت و فرسوده میشود و واکنش های عصبی شدیدی نسبت به کنش های کوچک نشان میدهد و نسبت به خیلی از مسائل بی تفاوت میشود زیرا کسی را میخواهد به خود تحمیل کند که قلبش ان را بالا می اورد. این درد را کمتر کسی میفهمد و از نظر دیگران این ادم ها کسانی هستند که خوشی زیر دلشان زده یا بی لیاقت و قدرنشناس و حتی گاهی گربه صفت هستند که در برابر احساسات پاک و خالصانه یک عاشق بیشیله و پیله دارند پنجول میکشند.