"مرغآمین"

"مرغآمین"

فکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا ابد شنیده خواهد شد
"مرغآمین"

"مرغآمین"

فکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا ابد شنیده خواهد شد

قفسی از رنگ



گاه گاهی قفسی می سازم
با رنگ ، می فروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود.
چه خیالی، چه خیالی، ...
می دانم
پرده ام بی جان است.
خوب می دانم ،
حوض نقاشی من بی ماهی است...

#سهراب_سپهری


دیگر که کاری از دستم بر نمی اید مینشینم 

مینشینم و مینشینم

گاهی خانه را تمیز میکنم

ظرف ها را میشویم، قاشق ها را با دقت تر

گاهی هم مثل الان روی میله های قفسم رنگ میپاشم

چاره ای نیست

از این عمر گذر باید کرد

رجاله ها

آمدم تا بار دیگر هم  از رجاله ها بنویسم.

موجودات روده دراز دهن چاکیده. کسانی که ما را برای شنیدن یک‌ افرین بی ارزش از دیگران قربانی میکنند. کسانی که بنده تعارف و پاچه خواری هستند. بر بالای منبر های خود نشسته اند و زیر چشمی به ما نگاهی می اندازند و عین گوشت قربانی ما را ورنداز میکنند و اب از لب و لوچه شان اویزان میشود و منتظرند، منتظر یک فرصت ناقابل تا ما را برای چند حرف مفت در مقابل رجاله های دیگر بگذارند و انها نیز گوشت کرم زده و خونین ما را با چاقو های دسته چوبی خود بررسی کنند و گاهی برای خوشایندشان چاقو را تا ته در رگ و پی  ما فرو کنند و از نرمی و لاشه مانند بودنمان در زیر چاقو لذت ببرند. 

رجاله های قدرتمند ما رجاله های کوچک را تقدیم میکنند. 


حالم داره به هم میخوره دیگه


پیچیدن کلمات

از ادم ها و حرف زدن با انها که به تنگ می ایم به اینجا پناه می اورم. از خواب و حرف و شنیدن که سیر میشوم دستم قلم میشود و مینویسم. این روز ها ساده مینویسم. خبری از ارایه و تشبیه و تلمیح نیست. گویا دیگر مغزم حوصله پیچاندن کلمات را ندارد. شاید هم ان فراغت ذهن را برای بازی با کلمات دیگر ندارم. 

دیگر نه به فکر من دیگر در جهان دیگر هستم نه به عشق مسخره ادم به حوا و نه هیچ چیز دیگر. الان فقط در خلا هستم. جایی بین زمین و اسمان

انگار دیگر از ان خودم نیستم

دلم برای من گذشته تنگ شده 

تنگ که نه حسرت من گذشته را دارم


حال ما خوب است

حال همه ما خوب است 

میگوییم، میخندیم، میخوابیم 

خلاصه میگذرانیم 

حال همه ما خوب است 

منظور از همه ما اکثریت ماست دیگر 

مگر نه که رای با حداکثر است 

اینجا خرده ریز ها به چشم نمی ایند 

همین که حال ما خوب باشد کافی است 

خرده ریزها هم روزی خندیدن را یاد میگیرند 

یاد نگیرند هم به درک 

حال ما خوب باشد، کفایت میکند

گونه های ریز در جبر طبیعت حذف خواهند شد 

پس به درک



ارام تر از همیشه

امروز صبح که از خواب بیدار شدم، شبش گریه هایم را کرده بودم. دنبال راه چاره ها گشته بودم اما دریغ از راهی. 

به تنگ که امدم دلم سکوتی تازه تر خواست. ارامشی ظاهری و نمادین. پس نقاب بیخیالی را به صورت زدم.

موهای چند رنگه، زبر و  ژولیده ام  را بالای سرم جمع کردم.خانه را جارو کردم. گرد و خاک طاقچه و اینه را گرفتم. رژ لب و مداد چشم هایم را تراشیدم. عروسک های زشتم را که هیچ کس دوستشان ندارد را از پشت کمد در اوردم و کنار هم چیدم. جای سنبل هایی که نقره ای و سیاه رنگ کرده بودمشان را تغییر دادم. شکوفه های زرد شده و پلاسیده  درخت سیب را از کف کاشی های ترک خورده جارو کردم و لبخند زدم.

می بینید همه چیز ارامتر از حد تصور است.  خیلی ارام


پ.ن: از هر چیزی که تموم بشه متنفرم. حتی اگه حذف یه وبلاگ باشه. یکی وبلاگشو حذف کرده. متنفرم