"مرغآمین"

"مرغآمین"

فکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا ابد شنیده خواهد شد
"مرغآمین"

"مرغآمین"

فکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا ابد شنیده خواهد شد

چشمان مشکی


با چشمانی خاموش به گوشه ای خیره شده است. فقط اثار تیک عصبی است که بر روی دستش دیده میشود. انگشتانی که کوتا و سریع بر روی دست دیگر کشیده میشوند گویا گربه ای دارد با پنجه های لاجان خود زمین را میخراشد. زیر لب جملات گنگ و نامفهومی را زمزمه میکند. استخوان های گونه اش  بیرون زده است و لپ هایش گویا به زیر لثه های بی دندانش فر روفته است. فکش به خاطرشکستگی سال های قبل نافرم است. اما چشمانش زیباست. چشمان خیره مشکی اش زیباست. 

به پوست چروک دستانش خیره میشوم. دستان زیبایی  هم دارد، کوچک با انگشتان کشیده. اگر در گذشته آن مرد او را دوست میداشت که مطمئنم نداشت، میتوانست از در بر گرفتن این دست های کوچک لذت ببرد. به صورت، لب و دستهایش نگاه میکنم. ایا اینها تا به حال مهمان بوسه آن مرد از روی عشق شده بودند یا حافظه این زن پر از فریاد هاست. 

به این می اندیشم که حال درمغزش کدام قسمت از کتاب زندگی اش را ورق میزند. به سال های فقر و دست های خالی،  به نه کودکی که از خون دلش به سختی های فراوان به عمل امدند، به پسری که زودتر از او با دنیا ودا کرد و رفت، به فرزند ناخلفی که هر لحظه روح مادرانه او را زخم میکرد و یا به ... 

به کدامین مصیبت از سر گذراند می اندیشد.

ایا او روزی فراموش میشود؟ تنها چیزی که از او باقی می ماند سنگ قبری سیاه است؟آن همه سختی و رنج برای داشتن دست های چروک و گونه های استخوانی بود. 

به صورتش نگاه میکنم، چشمان مشکی خیره زیبایی دارد.



پ.ن: تازه فهمیدیم سرطان روده داره. بدنش ضعیفه و طاقت درمان های شیمیایی و عمل رو نداره. هیچ وقت اونقدر که باید برام یه مادر بزرگ نبود که الان بخاطرش خیلی ناراحت باشم. اما به عنوان یه انسان فکر میکردم در ازای اون همه سختی باید چند روز خوشی رو تجربه میکرد و یه زندگی عزتمند می داشت. چند روزه دارم به این فکر میکنم که نباید آخرش اینجوری باشه. اونوقت این همه تقلا برای چیه. به قول مولانا:« دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ / ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ»

دیروز تا ساعت 2 شب به این اهنگ گوش میدادم.