ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
امروز صبح کاذب، قبل از آنکه خورشید بتواند پشت چشم برای ابرها نازک کند ابرهای شیطان که ابستن باران بودند پیش دستی کردند و آسمان را از حجم سیاه خود پر کردند. باران هم امروز با باد تبانی کرده بود. وقتی که باد از پاهای برگ ها میگرفت و می کشید تا بر زمین خیس بیفتند باران هم به کمکش میشتافت و بر شانه های نحیف برگ ها میزد و میگفت: یالا رفیق بیفت دیگر. تمام قوت درخت بیچاره را ربودی.
امروز زمین خیس بود از برگ های رنگی.
پ.ن: هنوز بارون و ابر دارن به شیطنت ادامه میدن. دلم واسه برگ های پیر سوخت.