"مرغآمین"

"مرغآمین"

فکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا ابد شنیده خواهد شد
"مرغآمین"

"مرغآمین"

فکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا ابد شنیده خواهد شد

مغز حراف من!!!

شعر هایی که عشق را میسرایند، رمان هایی که عشق را بیان میکنند،  همگی دیگر منزجر کننده هستند. حتی دیگر خواندنشان نیز به من حس تهوع میدهد. عشقی که بیان میشود به نظرم  دروغی  و تلقینی جلوه میکند. شاید هم این بی معنی بودن از ذهن مریض من نشئت میگیرد. مغزم زیاد حرف میزند. زیاد منطقی بازی در میاورد. حال به هم زن است و حراف. علاقه فراوانی به اظهار نظر دارد و فکر میکند باید در هر زمینه نظرات تخصصی خود را به گوش من بینوا برساند. این احمق بازی های مغزم من را از عشق فراری و منزجر میکند و دوست داشتن  را پوچ و بی معنی نشان میدهد. مشکل اصلی هم در این نقطه است که میخواهم صدای مغزم را خفه کنم اما نمیشود. او علاقه زیادی به ارتباط با من دارد.

من خلق شده ام تا حس هایی بد در من تلمبار شوند.  


پ.ن: این حد از انزجار خودمو هم اذیت میکنه. حس میکنم یه موجود منفورم که این حس رو به همه انتقال میدم. اما نمیشه. واقعا نمیشه................................................................. 

اخرین کتابی که خوندم مال خیلی وقت پیشه. این یعنی حال من خیلی بدتره از اون چیزیه که انتظار میره.