"مرغآمین"

"مرغآمین"

فکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا ابد شنیده خواهد شد
"مرغآمین"

"مرغآمین"

فکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا ابد شنیده خواهد شد

در باب عشق

می دانم، میدانم. تمام من کفایت نکرد. تسخیر تمام جان من بس نبود. عرف وعادت را میشناسم که زبانی بس دریده و مبتذل دارد با پشتوانه تظاهر به عرف . اما زبان عشق همیشه گنگ است، چون برهان نمیشناسد. پس خاموش و ارام میماند با امید همزبان دیرینه خود؛ اما شگفتا زبان نهان و نهفته عشق ناگهان به چرخشی حیرت انگیز در می اید و سر از هنجار های عادت  و عرف در می اورد  و تو دیگر لال میشوی ، لال و مرگبار. سایه مرگ بر سیمایت مینشیند و سر در گریبان میشوی  و تاب و توان  آن ضربه را ارزو میکنی که دارد بر تو فرود می اید.

_______________________________________________________________________________

عشق را از عشقه گرفته اند و آن گیاهی است که در باغ پدید اید در بن درخت، اول بیخ در زمین سخت کند، پس سر بر آرد و خود را در درخت میپیچد و همچنان میرود تا جمله درخت را فرا گیرد، و چنانش در شکنجه کند که نم در درخت نماند، و هر غذا که به واسطه آب و هوا به درخت میرسد به تاراج میبرد تا انگاه که درخت خشک شود...


پ.ن: و این هم متن هایی از کتاب سلوک به نوشته محمود دولت ابادی در باب عشق.

و دولت ابادی دوست داشتنی که از من هم بدبین تر هست. کلا عشق رو نابود کننده میدونه.