ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
می دانم، میدانم. تمام من کفایت نکرد. تسخیر تمام جان من بس نبود. عرف وعادت را میشناسم که زبانی بس دریده و مبتذل دارد با پشتوانه تظاهر به عرف . اما زبان عشق همیشه گنگ است، چون برهان نمیشناسد. پس خاموش و ارام میماند با امید همزبان دیرینه خود؛ اما شگفتا زبان نهان و نهفته عشق ناگهان به چرخشی حیرت انگیز در می اید و سر از هنجار های عادت و عرف در می اورد و تو دیگر لال میشوی ، لال و مرگبار. سایه مرگ بر سیمایت مینشیند و سر در گریبان میشوی و تاب و توان آن ضربه را ارزو میکنی که دارد بر تو فرود می اید.
_______________________________________________________________________________
عشق را از عشقه گرفته اند و آن گیاهی است که در باغ پدید اید در بن درخت، اول بیخ در زمین سخت کند، پس سر بر آرد و خود را در درخت میپیچد و همچنان میرود تا جمله درخت را فرا گیرد، و چنانش در شکنجه کند که نم در درخت نماند، و هر غذا که به واسطه آب و هوا به درخت میرسد به تاراج میبرد تا انگاه که درخت خشک شود...
پ.ن: و این هم متن هایی از کتاب سلوک به نوشته محمود دولت ابادی در باب عشق.
و دولت ابادی دوست داشتنی که از من هم بدبین تر هست. کلا عشق رو نابود کننده میدونه.