ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
آخر دنیا کجاست؟
آخر دنیا شاید جایی است که مردان میتوانند بی مهابا اشک بریزند و همدیگر را به آغوش بکشند و زنان میتوانند به راحتی مو های خود را با امنیت به دست باد بسپارند و تن خود را به افتاب نشان دهد و در این میان سیگاری بین انگشتان کشیده لاک خورده خود دود کنند و با رقص پا به خرید بپردازند بدون آنکه از بازوی مردی آویزان باشند. اخر دنیا شاید جایی است که در کوچه پس کوچه های مغز سهراب سپهری بتوان بی ترس و ننگ با زن زیر باران خوابید و یا شاید سرزمینی است که کودک مغز به راحتی فلسفه قطورعقل را میفهمد، بدون اینکه کلاه از سرش بیفتد. آخر دنیا شاید جایی است که در خیابان هایش دیگر کودکان شعر و گل نمیفروشند. گلدان های خالی از آفتاب لذت میبرند وبوسه های عمیق مرد ها به جای نشستن بر روی لب های معشوقه ها بر روی لب ها و تن همسرهایشان مهر میشود.
آخر دنیا شاید جایی است که قصاب هایش، نا امیدی و استیصال را سلاخی میکنند و گل فروش ها لبخند را با تزئین کاغذ های رنگی، ارزان میفروشند و گل ها زیر پا لگد مال نمیشوند.
اخر دنیا واقعا کجاست؟ کنج کافه دود الود و شلوغ ذهن من و تو یا در درون کتابی که مرد ژنده پوش در انتهایی ترین قسمت کتابخانه خلوت میخواند یا در...
آخر دنیای شما کجاست؟
به پاییز می نگرم و درختان که برگها را بخاطر زرد رویی طرد کرده اند، آنها را به زمین انداخته اند تا در میان خاک زیر پا له شوند.آه که درختان گاهی چه خودخواه میشوند حتی دیگر به بچه های خود که روزی بر روی بال و پر خود پرورش میدادند نیز بی اعتنایی میکنند. درختان نمیبینند که برگ ها از فشار این بی رحمی سرخ و زرد شده اند و رگ های باد کرده شان انگار دیگر توانایی پمپاژ خون را ندارد؟
خش خش، این صدا قلب درختان را به درد نمی اورد، له شدن ثمره زندگی قلب را نمیشکند؟
مگر درختان کور هستند ک این بی حالی اشنا را نمیبینند. این رنگ به رنگ شدن را. برگ هم میدانند وقتی قرار است درخت آنها را رها کند باید خجالت کشید. خجالت از سربار بودن و اضافه بودن. قلب کوچک این برگ ها این بیر حمی را چگونه تاب می اورد.
نمیدانم شاید هم درختان خیلی مهربان هستند که برگهایشان را رها میکنند تا بر زمین، کنارشان بیفتد نه باد ژولیده آنها را به دور دست ها بفرستد. آنها حتی مرده برگ ها را هم کنار خودشان میخواهندیا شاید درخت ها برگ ها را در کنار خود رها میکنند تا بعدا از خون برگ ها ریشه هایشان را سیراب کنند و برگ ها را دوباره بر فراز خود متولد سازند. یا برگ ها خیلی چشم سفید هستند که وقتی ضعف درخت را میبینند او را به حال خود در تنگنای پاییز ول میکنند و یا گاهی خوشی زیر دل برگ ها میزند و خود را برخاک مینهند و از عرش به فرش می ایند و تن خود را پیشکش خاک افسرده میکند و خاک هم به جای پرورش انها فقط میبلعدشان، مثل ماهی گلی که با توهم اقیانوس از تنگ پرید اما به جای آزادی فقط نفسش برید.
چه کسی گفته پاییز فصل شاعران و عاشقان است پاییز فصل رها شدن و رها کردن است. دست دلتان را سفت بچسبید که در بازار پاییز گم نشود.
پ.ن: امروز صبح وقتبی داشتم برگ ها رو جارو میکدم این کلمات تو مغزم بالا و پایین میپریدند.
واقعا برگ یا درخت؟ کدومش مهربون تره تو سرمای پاییز