"مرغآمین"

"مرغآمین"

فکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا ابد شنیده خواهد شد
"مرغآمین"

"مرغآمین"

فکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا ابد شنیده خواهد شد

اگر کسی مرا دوست داشت حتما ادم شادتری بودم

اگر کسی مرا واقعا دوست داشت من حتما ادم شادتری بودم. دوست داشتنی که اثرش در رفتار هم نمایان شود. اگر من میتوانستم شراب زندگی ام را جرعه جرعه در گلوی کسی بریزم مطمئنا نیاز کمتری به تلاش برای شناساندن خودم به واسطه توضیح برای کسی داشتم. اگر کسی برایم شعر می خواند یا مرا به اسمی صدا میزد که دوست داشتنی به نظر بیایم و در ذهن بمانم مطمئنا ادم شادتری بودم. ماه همشه هست. حتی در تاریک ترین شب ها. ماه هرگز از ذهن خسته من پاک نمی شود اما من مانند گرده ای که بر روی میز تلوزیون نشسته است فقط با یک رقص انگشت از بین میروم. 

من از اشک هایی که با یک کلمه به پهنای صورت میریزم، از چاقی که بخاطر پرخوری گریبان گیرم شده است، از اینکه  هر لباسی به تنم تنگ و کوچک می شود و مرا به تنگ می اورد، از سیاهی که زیر چشم هایم را گرفته، از تنهایی که نمیتوانم پرش بکنم و از کتاب های نصف و نیمه و از خواب الودگی های دائمی به شدت دلزده و خسته ام. از اینکه هیچ برنامه ی کوفتی برای کنکور ندارم به شدت دچار اضطرابم. از اینکه انگیزه ای برای خواندن هم ندارم دچار نخوار ذهنی و رنجم. از هدف ها و خواسته هایم فاصله گرفته ام. 

خبر های بد همه جا را پر کرده اند. روزی ساختمان تن ادم ها را میبلعد. فردایش قطاری میمیرد و مردم را با خودش میبرد و هر روز بیشتر از دیروز از شنیدن قیمت ها متعجب می شوم. نه توان ماندن داریم و نه توان رفتن به قول نمیدانم کی این جایی که ما ایستاده ایم فقط تبر میخوریم. مردمی که از این قتل عام ها دفاع میکنند ترسناک ترند. نفهمی ادم ها ترسناک تر از هجوم حیوانات وحشی است. فکر کنم طرح نا امید سازی مردم در مجلس تصویب  و عملی میشود.

سزن عزیزم بی توجهی من خوب است که تو را غمگین نمیسازد. موسیقی این روز ها گویا زیادی دردی از من دوا نمیکند. سکوت را شنوا تر هستم. کسانی برای کنجکاوی و سرک کشیدن دارند وارد مغزم میشوند و هی سوال میپرسند. تقریبا وا داده ام و مطمئنم بعد از اینکه زندگی پوچ و بی مفهوم من را ببیند خودشان بی سر و صدا راهی  میشوند. پس مجال کنکاش میدهم. اما گاهی ترساکند.  کنکاش برخی ادم ها راجب مسائل دفن شده است که اگر از گور بیرون بیایند بوی گند و گه شان همه جا بر میدارد. هدفشان هم ترسناک هست اینکه بیایند و حرف ها را مانند دانه های گندم از زمین جمع کند و بعد اسیاب کنند و با ترکییب زهر نانی از انها بسازند و به خوردم بدهند و مرا به دست خودم بکشند. همه چیز در هاله ای از ابهام  است و ابهام هم خود عامل ترس. برخی ادم ها به شدت پیچیده اند. گویا به خط میخی نوشته شده اند. 

نمیدانم 

بیشتر نوشتن گویا دارد بیشترگند میزند. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد