من از روزمرگی از تکرار کارهای هر روزه . از تخت بزرگ اتاق خواب که باید هر صبح مرتب شود حالم به هم می خورد. ولی پتوی سبز نرم گلبافت را دوست دارم. می شود رفت بغلش و صورت را هی به گونه اش مالید و کیف کرد از این حجم نرم و گوگولی.
گلهایم در حیاط به روی افتاب باز شده اند و شکوفه ها باز کردند و حتی بر زمین نیز افتاده اند. باد که می وزید گونه های سفید شان را سرخ می کرد. در ختان در راه مدرسه همگی در کنار یکدیگر ردیف شده اند. سبز با شکوفه های سفید، سبز با شکوفه های صورتی و سبز خالص. درخت بادام شکوفه صورتی دارد که زودتر پژمرده می شود.
در پاییز همین درختان مسیر نارنجی بودند و خسته. خسته ولی زیبا چه ترکیب رنگی داشتند و در زمستان نوازشگر برف بودند. اگر همین درختان سبز در یک آن، در فاصل بین شب و روز زرد و برفی بشوند چه؟ ذهن متعجب میشود و مطمئنا خود درخت هم میمیرد. طبیعت همه چیز را ارام ارام پیش میبرد. درخت را عادت میدهد به نیستی موقت و سختی های تدریجی درخت را انعطاف پذیر و پذیرنده میکند. سخای ها اندک اندک هم در زندگی چنین است. ارام ارام انسان را انعطاف پذیر و پذیرنده میکند. برخی چیز ها را به عادت تبدیل میکند و برخی را به وابستگی.
پ.ن: درختای مسیر واقعا زیبا هستند
درختای لخت رو دوست ندارم