پوست های نارنگی داخل بشقاب گل صورتی به پشت افتاده اند. همین الان خوردمشان. مسواک زده بودم و ترشی نارنگی ها به تلخی زد. نور قرمز آپاژور اتاق را پر کرده. سی دی بود امروز. فعل گذشته ی بود؛ یعنی امروز تمام شد و دیروز شد. چطور میشود که امروز ها دیروز و پس فردا ها هم دیروز می شوند؟ اه ولشان کن. ها میگفتم، سی دی بود و روز تولد ماه، ماهک، ماهچه، مهتی، بچه ماه، میخک، طبلک. چقدر اسم برای طفل معصوم گذاشتم ولی بیشتر او را ماه خطاب میکنم. سی دی همه اش برف بود از صبح تا شبش. دانه های برف روی دیگری انباشته میشدند. آسمان نمیتوانست بار به این سنگینی را حمل کند پس آن را بر سر شاخه های خشک درختان حیاطمان خالی کرد. فقط میتوانم بگویم زیبا بود. سی دی برایم زیبا بود.
الان هم برف های روی دیوار حیاط نارنجی هستند چون چراغ خیابان سرش را به سمت حیاطمان خم کرده. ماه هم کامل است و نورش ابرهای کناری را پنبه ای تر کرده. دوست دارم ابرهای ترد را گاز بگیرم. حیاط در روشن ترین حال خود هست. حتی حس میکنم حال درخت های خشک و حیاط هم خوب است. رد پاهای کوچک و گرد گربه ام روی برف ها به سمت دیوار همسایه کشیده شده است. اما او کفتر جلد من هست و بازمیگردد.
امتحانات دی یک هفته میشود که تمام شده اند. اخرین امتحانات دوران مدرسه. اخرین ها همیشه من را غمگین میکنند. اخرین قسمت یک فیلم، اخرین بوسه، اخرین پیام و...
گل قاشقی ام دارد تمام میشود. فکر کنم اخرین او هم فرا رسیده. برگ هایش کم کم می افتند. بی توجهی زیادم او را کشت.
بخاری ابکی پنجره را پوشانده از صبح. هر از گاهی قطره ها میچکند و کاشی ها را خیس میکنند. در را که باز میکنی سرماست که هجوم می اورد.
زمانی سرور های بلاگ اسکای با مشکل مواجه شد و دسترسیمون به وبلاگ قطع شد. عمو ستار گفت بالاخره بخوایم یا نخوایم یه روزی وبلاگ ها از بین میرن. وبلاگا از بین نرفتن هنوز ولی عمو ستار چرا. اونم اخرین بود
پ.ن: هر چقدر مینویسم بیشتر میفهمم که حالم زیادی هم خوب نیست و همچنان یه موجود غمگینم. تا وقتی فکر نکردم همه چی یه ظاهر درست و حسابی داره لااقل. همین که دریچه ذهنم رو باز میکنم کم کم به عمق حرکت میکنم و تازه میفهمم که چه خبره
خیلی وقته نبودم. حال ما خوب است
چقد نوشتم