ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
روباه گفت: برو یکبار دیگر گلها را ببین تا بفهمی که گل تو، تو عالم تک است. برگشتنا با هم وداع میکنیم و من به عنوان هدیه رازی را به تو میگویم.
شازده کوچولو بار دیگر به تماشای گلها رفت و به آنها گفت: شما سر سوزنی به گل من نمیمانید و هنوز هیچی نیستید. نه کسی شما را اهلی کرده نه شما کسی را... خوشگلید اما خالی هستید. نمیشود برایتان مُرد. گفت و گو ندارد که گل مرا هم فلان رهگذر گلی میبیند مثل شما. اما او به تنهایی از همهی شما سر است چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشتهام... چون که او گل من است
...و برگشت پیش روباه
گفت: خدا نگهدار
روباه گفت: خدا نگهدار!... و اما رازی که گفتم خیلی ساده است:
-جز با چشم دل هیچی را چنان که باید نمیشود دید. نهاد و گوهر را چشم سَر نمیبیند.ارزشِ گلِ تو به قدر عُمری است که به پایش صرف کردهای.
روباه گفت: آدمها این حقیقت را فراموش کردهاند. اما تو نباید فراموشش کنی.
تو تا زندهای نسبت به آنی که اهلی کردهای مسئولی. تو مسئول گلت هستی
شازده کوچولو
نوشته انتوان دوسنت اگژوپری
پ.ن: این کتاب برمیگرده به چند سال پیش. به سال هایی که به ایند امیدوار بودم. جایزه ای بود که معلم ادبیاتم که خیلی دوستش دارم داده بود. دلم برای اون دوران تنگ شده.
بیشتر دلم برای من اون دوران تنگ شده نه خود اون دوران
متن یک طرف، پ.ن یک طرف...
حس آدما موقع نوشتن یا خوندن یه متن خیلی جذاب تر از خود اون متنه...
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود :)
خیلی ممنونن از حضورتون. بله درسته
همه ما خودمون رو لای درزای زندگی گم کردیم و گاهی بهش از سر دلتنگی با خوندن یه متن یا ... سر میزنیم.
زیبا بود







آفرین..
باریکلا...
خیلی ممنون از حضورت و تعریفات