ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
میگن چه چیزی بهتر از اینه که ندونسته دعات کنن.
شمایی که اینجا رو میخونی تو که منو نمیشناسی دعام کن که الان واقعا بهش محتاجم. به دعای اخرت خیر از ته دل با چشمای بسته. به امیدوارم حس خوشبختی داشته باشی به دعای امیدوارم ارزوهات رنگ خاطره بگیرند. این لحظه دوست دارم که کسی از ته دل من بیگانه را دعا کند. از انها که به دل میچسبد.
اسمم مرغآمین است. برایم دعا کن. آمینش را میگویم. کاش ریسه های صدایم به گوش خدا برسد.
اصلا کاش شانه خدا در این نزدیکی بود، خیلی نزدیک. سرم را بهش تکیه میدادم و فقط میگفتم و میخواستم و او میگفت هر چه دل تنگت میخواهد بگو و من میشدم پیرزن صد ساله غرغرو و هی دهانم را گشاد تر از سری قبل برایش باز میکردم. خدایا شانه ات چند برای این موجود مستاصل؟؟؟
پ.ن: پرم از حس بد تردید و دلهره از اینده و تو این شرایط تنها کاری که از دستای عاجزم بر میاد گریه و دعاست.
امیدوارم هر چی که باعث حال خوبت میشه ،رخ بده.
آمین
خیلی ممنون
ان شالله هر چی به خیر و صلاحتونه براتون پیش بیاد
ممنون
و متشکرم از نگاه زیباتون
تئوریِ سوسک
این داستان منسوب به ساندار پیچای است.
ساندار پیچای یک مهندس و مدیر اجرایی هندی تبار در حوزه فناوری اطلاعات است که آگوست ۲۰۱۵ به عنوان مدیر عامل اجرایی شرکت گوگل انتخاب شد.
این داستان را ساندار در سخنرانی خود در گوگل بیان کرده است....
"تئوری سوسک در توسعه شخصی"
در رستورانی، یک "سوسک"ناگهان از جایی پر می زند و بر روی یک خانم می نشیند.
آن خانم از روی ترس شروع به فریاد می کند.
وحشت زده بلند می شود و سعی می کند با پریدن و تکان دادن دست هایش، "سوسک" را از خود دور کند.
واکنش او مُسری بوده و افراد دیگری هم که سر همان میز بودند وحشت زده می شوند.
بالاخره آن خانم موفق می شود، سوسک را از خود دور کند.
"سوسک" پر می زند و روی خانم دیگری نزدیکی او می نشیند.
این بار نوبت او و افراد نزدیکش می شود که همان حرکت ها را تکرار کنند !
"پیشخدمت" به سمت آن ها میدود تا کمک کند.
در اثر واکنش های خانم دوم، این بار "سوسک" پر می زند و روی"پیشخدمت"
می نشیند.
پیشخدمت محکم می ایستد و به رفتار سوسک بر روی لباسش نگاه می کند.
در زمانی مطمئن "سوسک"را با انگشتانش می گیرد و به خارج رستوران پرت می کند ...
در حالیکه قهوهام را مزه مزه می کردم، شاهد این جریانات بودم و ذهنم درگیر این موضوع شد.
آیا "سوسک" باعث این رفتارِ "هیستریک" شده بود؟
اگر این طور بود، چرا "پیشخدمت" دچار این رفتار نشد؟
چرا او تقریباً به شکل ایده آلی این مسئله را حل کرد، بدون این که آشفتگی ایجاد کند؟
این "سوسک" نبود که باعث این ناآرامی و ناراحتی خانم ها شده بود، بلکه عدم توانایی افراد در برخورد با "سوسک" موجب ناراحتیشان شده بود.
من فهمیدم این فریاد پدرم، همسرم یا مدیرم بر سر من نیست که موجب ناراحتی من می شود، بلکه ناتوانی من در برخورد با این مسائل است که من را ناراحت می کند.
این ترافیک بزرگراه نیست که من را ناراحت می کند، این ناتوانی من در برخورد با این پدیده است که موجب ناراحتیم می شود.
من فهمیدم در زندگی نباید "واکنش" نشان داد، بلکه باید "پاسخ" داد !
آن خانمها به اتفاق رخ داده "واکنش" نشان دادند، در حالی که "پیشخدمت"،"پاسخ" داد.
”واکنش" ها همیشه غریزی هستند، در حالیکه "پاسخ" ها همراه با تفکرند!
این مفهوم مهمی در فهم زندگی است،...
آدمی که خوشحال است، به این خاطر نیست که همه چیز در زندگیش درست است؛
او به این خاطر خوشحال است که “دیدگاهش” و پاسخش نسبت به مسائل زندگی درست است....!!
ممنون از داستان جالب و اموزندتون.
منم از این از این شاکی هستم که چرا مغزم داره زیاد پاسخ میده. دیگه داره تو برخی مسائل زیادی منطقی بازی در میاره. من منتظر این واکنش غریزی تو زندگیم هستم.
پذیرفتن.. والاترین نوع زندگی
وانمود کردن.. بدترین نوع زندگی
اگه چیزیی به قدری بده که منتظره تایید و پذیرشه و همزمان همه چیز در ظاهر خوب هم پیش میره مطمئن باشد یه وانمودی هم این وسط وجود داره.
خیر الامور فی ما وقع



خیر توی اون چیزیه که اتفاق میفته.
واقعا کاش اونطوری باشه.
خوشحالم بعد مدت ها حضور پیدا کردید.
چ گندی باز زدی مگه
چی شده ؟!
بگو شاید بتونم خودم کمکت کنم
اگه نتونستم بعد دعا میکنم برات
کم کم دارم به اوج فاجعه ای که رخ داده پی میبرم.
هیچ کمکی از هیچ کس بر نمیاد.
دعا رو نخواستیم.