ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم.
هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت.
من به اندازه یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره میبینم حوری
_دختر بالغ همسایه_
پای کمیاب ترین نارون روی زمین
فقه میخواند.
#سهراب_سپهری
پ.ن: چیزی برای حرف بودن نبود پس به انحنای شعر در امدم.
از بارون نوشته بودم و کسی گفت به بارون زیادی جو دادی.
من به بارون جو نمیدم، من فقط چیزی که میبینم رو مینویسم
من فقط خوب نگاه میکنم به درخت و قطره و کاشی های تر
من فقط از صدای تپش گیاه و علف سرخوش میشم من با بوی بارون یاد دعا میفتم یاد. یاد نیایش پاک بچگیم
فقط همین
خوب نگاه کردن هم هنره و چه خوش اقبالید که این هنر رو دارید. اصلا همین نگاه عمیق سهراب هست که تونسته اشعار منحصر به فرد رو پدید بیاره.
گاهی وقتا معجزه هم برای چشمای ما عادی میشه
باید شستشون
خوبه کاش همیشه این جو ها بگیرتت
جو های بارونی
جو های خوشگل
بعد مدت ها
حالا یه دو روز افتادی به فکر شعر و بارون و یه کم انگار حالت بهتره
کی بوده بهت گفته به بارون زیاد جو دادی ؟! این کیه بگو من برم بزنمش ..
حالا نکشیش