ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
از ادم ها و حرف زدن با انها که به تنگ می ایم به اینجا پناه می اورم. از خواب و حرف و شنیدن که سیر میشوم دستم قلم میشود و مینویسم. این روز ها ساده مینویسم. خبری از ارایه و تشبیه و تلمیح نیست. گویا دیگر مغزم حوصله پیچاندن کلمات را ندارد. شاید هم ان فراغت ذهن را برای بازی با کلمات دیگر ندارم.
دیگر نه به فکر من دیگر در جهان دیگر هستم نه به عشق مسخره ادم به حوا و نه هیچ چیز دیگر. الان فقط در خلا هستم. جایی بین زمین و اسمان
انگار دیگر از ان خودم نیستم
دلم برای من گذشته تنگ شده
تنگ که نه حسرت من گذشته را دارم
گاهی پیش میاد دلمون برا گذشته تنگ میشه،میدونی چرا اشی مشی؟




چون حال و آینده چنگی به دل نمیزنه
چون چندتا از حداقل ها رو توی گذشته لمس کردیم که دیگه حالا و فردا نه امکانش هست،نه شرایطش و نه حتی اهلش...
هوم
راس میگی که حال و اینده چنگی به دل نمیزنه.
کجایی؟
یکی دو روز نبودم وبلاگت رو حذف کردی
کجا؟