امروز صبح که از خواب بیدار شدم، شبش گریه هایم را کرده بودم. دنبال راه چاره ها گشته بودم اما دریغ از راهی.
به تنگ که امدم دلم سکوتی تازه تر خواست. ارامشی ظاهری و نمادین. پس نقاب بیخیالی را به صورت زدم.
موهای چند رنگه، زبر و ژولیده ام را بالای سرم جمع کردم.خانه را جارو کردم. گرد و خاک طاقچه و اینه را گرفتم. رژ لب و مداد چشم هایم را تراشیدم. عروسک های زشتم را که هیچ کس دوستشان ندارد را از پشت کمد در اوردم و کنار هم چیدم. جای سنبل هایی که نقره ای و سیاه رنگ کرده بودمشان را تغییر دادم. شکوفه های زرد شده و پلاسیده درخت سیب را از کف کاشی های ترک خورده جارو کردم و لبخند زدم.
می بینید همه چیز ارامتر از حد تصور است. خیلی ارام
پ.ن: از هر چیزی که تموم بشه متنفرم. حتی اگه حذف یه وبلاگ باشه. یکی وبلاگشو حذف کرده. متنفرم